هر لحظه به شکل بت عيار بر آمد، دل برد و نهان شد
هر دم به لباسی دگر آن يار برآمد، گه پير و جوان شد
خود کوزه و خود کوزه گر و خود گل کوزه، خود رند سبوکش
خود بر سر آن کوزه خريدار برآمد، بشکست و روان شد
خود گشت صراحی و می و ساغر و ساقی، خود بزم نی اش شد
خورد آن می و سر مست به بازار بر آمد، شور دل و جان شد
رومی سخنی گفت و نگفتست و نگويد، کس در همه عالم
مردود شد آنکه به انکار برآمد، مردود جهان شد
مولانا
کوزه ,برآمد، ,شدخود ,سر ,گل ,آمد، ,و خود ,خود کوزه ,خود گل ,کوزه و ,گر و
درباره این سایت